سنگ صبور

سنگ صبور

ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند
سنگ صبور

سنگ صبور

ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند

سخت است،گریه مرد.......

تا کی مجبوریم اشک هایمان را پشت لبخند تلخمان پنهان کنیم؟





غم را در درک دل پنهان میکنم

                               و تمام شادی های دروغین را در چهره، ظاهر


و احمق های ظاهر بین عقل در دیده،میپندارند که مرا غمی نیست.

به تماشا مینشینم که زندگی لبریز از غم،درد،رنج و اندوه خود را بنگرم

میخواهم تمامی انها را خلاصه کنم در قطراتی از اشک،و چشمانی را که تا به امروز اشنا نبودند با اشک،سیراب کنم.

قطرات اتشین اشک هنگام نزول گونه هایم را میسوزاند.

اشک را از دل بر آرم و بر دیده نشانم

                                      غم را از دل بر ارم و بر چهره نشانم.

و امروز رمان صد هزار صفحه ای اندوه را به اتش خواهم کشید،با همین گوله های اتشین چشمانم.




مسافر




جهان بسان قطاری ست،جاودان در راه

که روی خط زمان،چون شهاب میگذرد.


گذارش از دل تاریک دره های ازل،

به سوی دشت مه الود و ناپدید ابد،

چه میبرد؟که چنین با شتاب می گذرد!


مسافران قطار

نه از ازل به ابد ،آه،فرصتی کوتاه

همین مسافت بین دو ایستگاه،از راه

درین قطار به سر میبرند،خواه نخواه.

دو ایستگاه که میدانی اش:تولد_ مرگ

وجود مختصری در میانه ی دو عدم

به نام عمر،که ان هم چو خواب میگذرد!

اختر چرخ ادب......





کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز
بجرئت کرد روزی بال و پر باز
پرید از شاخکی بر شاخساری
گذشت از بامکی بر جو کناری
نمودش بسکه دور آن راه نزدیک
شدش گیتی به پیش چشم تاریک

ادامه مطلب ...

دلبر

این همه رنجی که دنیا بر دل ما می کند

بر دل هر کس کند او ترک دنیا می کند

با خودم گویم فردا ترک دنیا می کنم
چون تو هستی نازنین،امروز و فردا می کنم...